بسم رب الرفیق

خانم جلویی پیاده شد و حالا فقط من موندم روی صندلی عقب، و راننده؛ ترافیک سنگین شده و ماشین ها به کندی حرکت میکنند. راننده با صدایی بم و بیس دار شروع به حرف زدن می کنه: من تعجب می کنم از این نوشته هایی که بعضی راننده ها پشت ماشیناشون می نویسند.» و با انگشت اشاره ش که روی فرمون بود به تاکسی جلویی توو لاین سمت چپ اشاره  می کنه؛ خوب که دقت می کنم می بینم روی صندوق عقب، بالای قفل با رنگ قهوه ای پررنگ نوشته: چون از خدا دوریم، گرفتاریم». پیش خودم میگم چقدر جالب!
وقتی مطمئن میشه که من ماشین رو دیدم ادامه میده: هر کار خلاف اخلاق و قانونی که بگی من از همین آقای "چون از خدا دوریم، گرفتاریم" دیدم!» دو سه باری وسط حرف هاش از بالای عینکش و از آینه وسط بهم نگاه می کنه. از طمأنینه ای که توو حرف زدن داره و تیپ ظاهریش می خوره آدم فهمیده و با شخصیتی باشه. از راست سبقت می گیرن، از چپ می پیچند جلوت؛ که چی؟ که مسافری که قراره تو سوار کنی رو از چنگت بقاپن! هعییی.» سری ت میده و دیگه هیچ حرفی نمی زنه.
می خواستم بگم آدمی زاده و شعار! و بس که ما آدم های شعاری شدیم و از درون تهی و خالی وضعمون این شکلیه. می خواستم بگم تا بوده همین بوده، هرچند که بنظرم حالمون بدتر شده، می خواستم بگم همین من رو می بینی؟! پر ام از شعار! پر ام از ادعا! می خواستم بگم چون از خدا دوریم، گرفتاریم.
هیچی نگفتم! از شیشه به جایی مبهم خیره شدم و تا آخر سکوت.

پ.ن
وَ جَلَّلَنِی التَّبَاعُدُ مِنْکَ لِبَاسَ مَسْکَنَتِی
وَ أَمَاتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنَایَتِی

مناجات التائبین


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها