بسم رب الرفیق

دختر اشک هایش سرازیر شد.
_ در آن زمان شما هستید؟
_ نه فاطمه جان!
_ پدرش علی چه؟ هست؟
_ نه فاطمه جان!
_ من؟!
_ نه فاطمه جان!
دختر گریه اش شدت گرفت.
_ پس چه کسی برای حسین من عزاداری کند؟؟
_ بعدها امتی خواهند آمد که نشان برای زن های اهل بیت و مردهایشان برای مردان اهل بیت عزاداری کنند. روز قیامت تو از زن های ایشان و من از مردهایشان شفاعت می کنیم. در آن روز چشم ها گریان باشند الآ چشمی که بر حسین گریسته باشد!

+
ایستادم پشت کوچه ی عزاداریِ بلندی که بچه ها درست کردند. مداح میکروفون رو پایین گرفته، جمعیت نوحه خوان شده. سرم رو میارم بالا جمعیت رو نگاه میکنم، نوجوونای حسینی، بچه های ده دوازده ساله، قد و نیم قد با صدای ریز کودکانه یکصدا میخونند: سلام ما به حسین و به کربلای حسین».
حتما مادرم دم در نشسته.
کاش من رو هم لابه لای بچه ها قبول کنه.



پ.ن
اولین سال جلسه عزاداری نوجوونا
محرم الحرام 1441


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها