بسم رب الرفیق



نمیدونم چرا ولی باید "این" رو اینجا بنویسم که یادم باشه! نوشتن از ضعف ها و نقص ها سخته بخصوص در شرایطی که کمال گرا هستی و گاهی اعتراف به چیزی که هستی یا کاری که کردی دشواره. شاید این یه تمرین خوب باشه برای شکستن این سدّ.
دو تا از بچه هام دعوا کرده بودن و کوچکتره به بزرگترش بی احترامی کرده بود و وقتی من رسیدم تقریبا همه چی تموم شده بود. بعد از خواستن دو طرف و جویا شدن ماجرا، فهمیدم تقصیر پسر کوچولومه(علی)، رومو کردم طرفش و حرفم رو اینجوری شروع کردم: ما همه یه خانواده ایم» انگار مسخره ترین حرف دنیا رو زده باشم، علی پقی زد زیر خنده و یه لبخند سرد روی لبش نقش بست! انگار یه تشت آب یخ ریخته باشند روی سرم، مات شدم؛ هرچی رشته بودم،پنبه شده بود! انتظار هرچیزی رو داشتم الا همین.


+
 اون روز به بدترین شکل ممکن گذشت، علی تنبیه شد ولی من موندم و کلی فکر! اول از علی شاکی بودم، خیلی. بعد به خودم گفتم این بچه ها و رفتارشون دقیقا بازتاب عملکرد خودمه! من چقدر تونستم حس خانواده بودن رو تزریق کنم؟! چقدر بینشون برادری ایجاد کرده بودم؟! چقدر پدر بودم؟! و بعد از علی ممنون شدم، نه بخاطر بی احترامیش، بلکه بهم فهموند ظاهر هر رابطه ای ممکنه زمین تا آسمون با باطنش فرق داشته باشه.

+
همیشه ازین ترس داشتم. که از رابطه هام یه پوسته نازک از رضایتمندی مونده باشه و از داخل پوسیده شده باشه؛ اینجوری با کوچکترین ت و آروم ترین نسیم از هم می پاشه.


با ربط.1
فرمود اگر کسی رو دوست داری، ابرازش کن!
چند روزیه میخوام همه شون رو جمع کنم و بهشون بگم که چقدر بهشون افتخار میکنم، چقدر دوستشون دارم! فکر میکنم هم من، هم اونا بهش نیاز داریم! شاید این یه شروع دوباره باشه.

بی ربط.1
فکر مُلک دل ما کن
که خرابست خراب

محتشم کاشانی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها