بسم رب الرفیق

نشسته بودم تووی اتاقم، داشتم موبایلم رو بی هدف چک می کردم. رها (برادرزاده 4 ساله) بی توجه به من، وارد اتاق شد و مستقیم رفت و نشست روی تختم. لباس مهمونی تنش بود با یه روسری روی سرش و یه کیفم تووی دستش. فهمیدم داره با خودش بازی میکنه و الان درگیر نقشش شده.
نمیدونم چی دیدم که یکهو آه کشیدم و رها همینطور که مشغول ادا اطوار بود، بدون اینکه سرش رو برگردونه با خونسردی کامل: عمو خسته ای؟ گفتم آره! پرسید: میخوای بخوابی؟ گوشیم رو گذاشتم کنار، زل زدم بهش، هنوز مشغول کار خودش بود، انگار که من اصلا نیستم، لبخند کمرنگی زدم، گفتم نه از اون خسته ها! یه کم مکث کرد گفت: خب چرا با "دوست لوله ای" حرف نمی زنی؟! خیال کردم، دوباره توو ادا کردن کلمات به مشگل خورده، گفتم چی؟ جواب داد: "دوست لوله ای" دیگه! گفتم دوست لوله ای دیگه چیه؟ از جاش بلند شد، اومد نزدیک، چشم توو چشمِ هم که شدیم گفت: دوست لوله ای دیگه! همون که میگی آهای کسی اونجا نیست؟!


+
شب از برادرم میپرسم داستان دوست لوله ای» چیه!؟ میخنده میگه چطور؟ داستان رو تعریف میکنم. کلی قربون صدقه دخترش میره میگه به دنبال دوری» رو یادته؟ انیمیشنه. از طریق یه لوله با یکی حرف میزد که اسمش رو گذاشته بود "دوست لوله ای".


پ.ن
رجوع شود به:
Finding Dory 2016

بی.ربط.1
ماییم و خیال یار و این گوشه دل


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها